فندق مامان عشق سوسیس
عزیز دل مامان قربون اون شیرین زبونیات بشم من ای عشق سوسیس امشب بعد از مدتها که سوسیس برات نمی گرفتیم تصمیم گرفتیم که یه مقدار از این سوسییس انگشتیا بگیریم بلکه به هوای اونا غذا بخوری گلم؛ آخه یه مدتیه خیلی بی اشتها شدی مامانی... اینه که برای شامت یکی دو تا از این سوسیسها برات سرخ کردم و تو با شوق و ذوق منتظر بودی که آماده بشه بهت بدم بخوری ولی... مامانی سوسیس که نشد غذا که گلم؛ برای همین یه تخم مرغ هم روش شکستم تا بلکه به هوای سوسیسها، تخم مرغ هم بخوری اما تا دیدی تخم مرغه رو روی سوسیس شکستم گفتی: " اه مامانی بیا... گند زدی به سوسیس... " ای جانم انتظار داشتی که سوسیس رو خالی بدم بخوری مامان؟ ...