پارساپارسا، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 7 روز سن داره

پسر گل مامان و بابا

اولین مسافرت با قطار

اواخر اسفند ماه سال 93 یه مسافرت به جلفا داشتیم اونهم با قطار.... به خاطر نزدیکی منزل ما به راه آهن همیشه صدای سوت قطار تو خونه ما شنیده میشه و پارسایی هر دفعه صدای سوت قطار رو میشنید میگفت: مامانی میشه ما هم سوار قطار شیم بریم سنندج؟!! و من با شرمندگی میگفتم آخه نمیشه که مامان تبریز به سنندج که قطار نداره، یه بار هم که مامان جون(مامان بزرگ مادری) داشتن میرفتن مشهد پارسا با حسرت گفت: مامانی میشه منو ببری پیش قطار بهش دست بزنم و از نزدیک ببینمش؟ ولی خوب نذاشتن خیلی نزدیک قطار شیم و از پشت شیشه حرکت قطارو نیگا کردیم خلاصه این حسرت قطار سوار شدن تو دل بچه ام مونده بود و منو آتیش میزد.... اگه درست یادم باشه هفته دوم...
12 فروردين 1394

هیپنوتیزم روشی برای پیش برد اهداف پارسا فسقلی

روز جمعه بابایی آقا پارسا داشت با کامپیوتر کار میکرد    پارسایی هم مثل همیشه پای تلویزیون  و اینجانب تو آشپزخونه  تا اینکه کارتون مورد علاقه آقا پارسا تموم شد و پارسا پاشد دنبال یه سرگرمی تازه میگشت؛ یه سر به آشپزخونه زد و چون چیزی پیدا نکرد برای بازی، رفت سراغ بابایی و گیر داد که پاشو من یه کم با آرین کار کنم، ولی از اونجایی که بابایی کارش ضروری بود گفت پسرم یه ساعت دیگه به من وقت بدی کارم تمومه، خلاصه از پارسا اصرار  و از بابایی انکار ، یهو پارسا اومد اینور و از من یه تسبیح خواست از اونجایی که آقا پارسای ما تسبیح رو جهت هلیکوپتر شدن و بالای سرش چرخوندن استفاده میکنه منهم با کلی تذکر که مواظ...
29 دی 1393

توپهای پسری یم

این توپ رو تابستون وقتی ائل گلی رفته بودیم برای پارسایی گرفتیم ولی وقتی آوردیمش خونه تازه فهمیدیم عجب اشتباهی کردیم چون توپه خیلی سنگین بود و وقتی پارسا میخواست باهاش بازی کنه بد جوری صدا میداد و برای همسایه ها مزاحمت ایجاد میکرد اینه که جیمش کردیم  ؛ گذشت تا چند روز پیش تو فروشگاه لوازم پلاستیکی چشم پارسایی به این توپ دومیه (اسفنجیه)خورد و با حسرت گفت: "آه ه ه ه مامانی ای کاش منم یه توپ داشتم"  کیه که بتونه در مقابل این آه دووم بیاره؟! اون اسفنجیه حاصل اون آهه است     ...
11 دی 1393

بازهم ابتکار عمل از مهندس پارسا

این پازلها رو یک سالگی پارسایی براش گرفتیم ماشالله تا دو سالگی کاملا از پس کامل کردنشون بر می اومد و حتی اسم شکلها رو هم میگفت، تازگیها اینها رو دوباره کشفشون کرده و این هم ابتکار در کار با این پازلها  (اعتراف میکنم من اصلا به فکرم نرسیده بود که میشه با اینها مکعب هم ساخت  ) ...
11 دی 1393

چراغ خواب موزیکال

وقتی این چراغ خوابو گرفتیم پیش خودمون فکر کردیم بلکه تونستیم پارسا رو بفرستیم تو تخت خودش اما زهی خیال باطل، چون هر شب اینو روشن میکنه و میاد تو تخت ما می خوابه، ظاهرا تا این فسقلی زن بگیره شبها از خودمون نمیتونیم جداش کنیم   ...
11 آذر 1393

ازدواج یعنی چی؟!!

آقا پارسای ما از وقتی شاهد عروسی عمه آذر بوده مدام سوالاتی در مورد عروسی و پسر و دختر و عروس و دامادو... میپرسه و اینطور که معلومه داره تو ذهنش ازدواج رو تجزیه تحلیل میکنه. دیشب همینطور یهویی برگشته از بابایی میپرسه: بابایی تو میدونی ازدواج یعنی چی؟  بابایی هم که از سوال این فسقلی جا خورده بود جواب داد: وقتی دو نفر دختر و پسر از همدیگه خوششون بیاد عروس و داماد میشن و با هم زندگی میکنن. به این میگن ازدواج. بعد پارسا یه نگاه عمیقی به بابایی انداخته و میگه: آفرین بابایی درست گفتی!!!   بابایی :   مامانی :  بقال سر کوچه :   تیم مذاکره کننده هسته ای :   ...
9 آذر 1393

چتر با کاربردهای عجیب و غریب

چند روز پیش برای خرید چند تا چیز کوچیک به یه فروشگاه رفتم و پارسایی این چتر رو اونجا دید و عاشقش شد اینه که براش خریدیم  اما استفاده های جالبی که پارسایی از این چتره میکنه ما رو متعجب میکنه مثلا تو عکس پایین پسرم طاووس شده چطوری؟ چتره رو تو حالت بسته میگیره پشتش و میگه ببینین من طاووسم، الان پرهای دمم رو باز میکنم ببینین چه پرهای قشنگی دارم بعد یهو چتره رو باز میکنه  و یه عشوه ای میاد که نگو... یه موقعهایی هم چتر رو میذاره رو شونه اش و میگه من الان پروانه شدم بعد میره بالای دسته های مبل و از اونجا میپره پایین و میگه دارم پرواز میکنم "به گمونم تا بارون بیاد کار فنرهای چتره رو میسازه" البته این...
3 آذر 1393