هیپنوتیزم روشی برای پیش برد اهداف پارسا فسقلی
روز جمعه بابایی آقا پارسا داشت با کامپیوتر کار میکرد پارسایی هم مثل همیشه پای تلویزیون و اینجانب تو آشپزخونه
تا اینکه کارتون مورد علاقه آقا پارسا تموم شد و پارسا پاشد دنبال یه سرگرمی تازه میگشت؛ یه سر به آشپزخونه زد و چون چیزی پیدا نکرد برای بازی، رفت سراغ بابایی و گیر داد که پاشو من یه کم با آرین کار کنم، ولی از اونجایی که بابایی کارش ضروری بود گفت پسرم یه ساعت دیگه به من وقت بدی کارم تمومه، خلاصه از پارسا اصرار و از بابایی انکار ، یهو پارسا اومد اینور و از من یه تسبیح خواست از اونجایی که آقا پارسای ما تسبیح رو جهت هلیکوپتر شدن و بالای سرش چرخوندن استفاده میکنه منهم با کلی تذکر که مواظب باشه موقع هلیکوپتر شدن تسبیح از دستش پرت نشه و ... تسبیحو بهش دادم
بعد اینکه پارسایی تسبیح رو گرفت رفته روی میز کامپیوتر و تسبیح رو داره تو دستش تکون میده و به بابایی میگه:" بابایی اینجا رو نیگا کن... قشنگ نیگا کن ، جای دیگه رو نیگا نکنیا"
بابایی : خوب چیه بابایی تسبیح گرفتی از مامانی؟
پارسا: ساکت... اینجا رو نیگا کن، دارم هیپنوتیزمت میکنم
بابایی: خوب حالا من هیپنوتیزم شدم؟
پارسا: آره من دارم هیپنو تیزمت میکنم ، تو الان من هرچی گفتم باید به حرف من گوش کنی، من لهیس (رئیس) توام
بابایی: باشه رئیس
پارسا: پاشو برو تلویزیون تماشا کن بذار من یه کم آرین کار کنم، بهت دستور میدم
بابایی:
من:
بابایی: باشه رئیس
پارسا:
و اینجوری شد که این نیم وجبی با شیرین کاریش به هدفش رسید.