پارساپارسا، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 7 روز سن داره

پسر گل مامان و بابا

مگاتران و مینی کان (خلاقیت یعنی همین)

حتما کارتون رباطهای مبدل رو دیدین، آقا پارسای ما عاشق شخصیتهای این کارتون زیباست و همیشه فکرش حول و حوش اتفاقات و شخصیتهای این کارتون میگرده و این رباطهایی که ساخته  مگاتران و مینی کان هستن. ...
3 آذر 1393

استاد ضایع کنی

دیروز نشستیم پای کامپیوتر پارسایی هم اومده نشسته بغلم میگه: مامانی دیدی شونیک الماس دادوییو پیدا کرد بعد چخید و زد لوباط دکتر اگمن رو تیکست داد؟ منم با همون لحن خودش گفتم لاس میگی مامان،سونیک خیلی زلنگه نه؟ خیلی هم با هوسه، دلست مثل پاسایی مامان همس دکتل اگمنو میزنه داغونس میکنه و تکستس میده. یه لحظه زل زده تو چشام میگه تو چرا مثل بچه لوسها حرف میزنی؟ هیچی دیگه درس بزرگی گرفتم؛ سعی میکنم خودم باشم از این به بعد   ...
3 آذر 1393

خاطره ی روز عاشورا

صبح روز عاشورا تلویزیون داشت عزاداری پخش میکرد و من نشسته بودم و به عزاداری گوش میدادم پارسا هم حوصله اش سر رفته بود و هی داشت بهونه میگرفت که پاشیم بیرون بریم این بود که اومد دست منو کشید که پاشم، و متوجه اشکهای من شد و ازم پرسید که چی شده که داری گریه میکنی؟ منم گفتم یه امام داریم که خیلی خوبه و مهربونه و... اسمش امام حسینه؛ یه آدم بدی که اسمش یزیده اونو همراه بچه های کوچولوش و دوستاش کشته با شنیدن این داستان پارسا هول هولکی دویده طرف بابایی و با نگرانی میگه بابایی بابایی میدونی؟... امام حسینو کشتنش نی نی هاشم کشتن ( امام حسینو یه طوری تلفظ میکنه که انگار میگه"عمو محسن"  ) بابایی : آر...
2 آذر 1393

هواپیمای جنگی گریز از رادار و....

این هواپیمای جنگی رو روز شنبه 15 شهریور برای آقا پارسا خریدیم و طبق معمول همه اسباب بازیها رفتن کنار و این شد سوگلی آقا پارسا و شب تو تخت پارسایی خوابید  یکشنبه در بالای هواپیما رو (قسمتی که کابین خلبانه مثلا) کشف کرد و چسبش رو باز کرد  باید اعتراف کنم من عمرا پی میبردم به این که اینجا باز میشه ولی خوب کنجکاوی بچه ها خارق العاده است و ... دوشنبه لولای این در شکست   به همین سادگی؛ (منهم یکم دعواش کردم چون روز قبل بهش در مورد شکستن لولای این در هشدار داده بودم و ازش خواسته بودم که دیگه باز و بسته ش نکنه) در ضمن یه چیز تیزی هم پیدا کرده بود و کشیده بود رو صفحه تلویزیون و همین باعث خش برداش...
19 شهريور 1393

حرفهای الکی الکی

پسر نازم وقتی تو تاکسی میشینیم که بریم جایی شیرین زبونیاش گل میکنه هی با آقای راننده حرف میزنه و زبون می ریزه و دل می بره  هفته قبل سوار ماشین شدیم که بریم خونه مامان جون؛ پارسایی  آقای راننده رو صدا کرده و میگه: "عمو من مگاترانم و شما سایکلونسی، خوب؟... من الان میخام بیام مینی کانت رو بگیرم بردارم برای خودم " (حالا اینا رو تصور کنین با زبون پارسا چی مییییییشه...؛ همینجوریش هم حرفهای عادیشو همه متوجه نمیشن چه برسه یکی در جریان کارتونهایی که میبینه هم نباشه) بنده خدا آقای راننده هم متوجه نشدن پارسایی چی گفت و همینطوری میگفتن آره... آره... بابایی هم که قبلا طعم موافقت الکی با ...
30 مرداد 1393