شیرین زبونی برای آقای سلمونی
چهار شنبه ی هفته ی قبل آقا پارسای خوشگل مامان و بابا همراه بابایی رفتن سلمونی تا موهاشونو کوتاه کنن، از اونجایی که پارسایی خیلی با آقای سلمونی دوست شده عمو صداش میکنه، و ظاهرا خوب هم تو دل این آقا جا باز کرده برا خودش
خلاصه کار اصلاح موی بابایی تموم میشه و پارسایی میشینه رو صندلی اصلاح (حالا بماند که تا بابایی سرش بند بوده کلی شیطونی کرده و اونجا رو بهم ریخته ) و از لحظه ای که میشینه هی سرشو بر میگردونده عقب و سر تا پای عمو رو نیگا میکرده و هی عمو میگفته که آقا پارسا سرتو صاف نگه دار و آیینه رو نیگا کن
بالاخره طاقت بچه ام طاق میشه و حرف دلشو به عمو میزنه که :" عمو تو مامانی؟ اٍ!!! اٍاٍ !!!!! " با گفتن این حرف بابایی دوزاریش میوفته و میزنه زیر خنده و به عمو توضیح میده که بخاطر بلند بودن روپوشتونه که این حرفو میزنه و میخاد بدونه که شما مگه خانومی که روپوش بلند پوشیدین؟
و با توضیح بابایی عمو هم کلی می خنده و یه شکلات جایزه میده برای شیرین زبونی پارسایی