هواپیمای جنگی گریز از رادار و....
این هواپیمای جنگی رو روز شنبه 15 شهریور برای آقا پارسا خریدیم و طبق معمول همه اسباب بازیها رفتن کنار و این شد سوگلی آقا پارسا و شب تو تخت پارسایی خوابید
یکشنبه در بالای هواپیما رو (قسمتی که کابین خلبانه مثلا) کشف کرد و چسبش رو باز کرد باید اعتراف کنم من عمرا پی میبردم به این که اینجا باز میشه ولی خوب کنجکاوی بچه ها خارق العاده است و ...
دوشنبه لولای این در شکست به همین سادگی؛ (منهم یکم دعواش کردم چون روز قبل بهش در مورد شکستن لولای این در هشدار داده بودم و ازش خواسته بودم که دیگه باز و بسته ش نکنه) در ضمن یه چیز تیزی هم پیدا کرده بود و کشیده بود رو صفحه تلویزیون و همین باعث خش برداشتن صفحه تلویزیون شده بود و بابایی وقتی از سر کار اومد شدیدا برای اینکارش عصبانی شد و دعواش کرد ولی خوب دلش طاقت نیاورد و زودی باهاش آشتی کرد
(آخه این فسقلی یه عادتی داره وقتی دعواش میکنی یه فیلم هندی ای بازی میکنه که دل آدمو آب میکنه: "مامان تو دیگه منو دوست نداری؟ آخه من تو رو خیلی دوست دارم؛ اگه من تورو نبینم، اگه آشتی نکنیم من غصه میخورم میمیرم و....")
شب موقع بازی، بال بالایی هواپیما هم یهو خودبخود شکست ولی به روی خودمون نیاوردیم چون دیگه نمی خواستیم دعواش کنیم، بابایی هم آروم گذاشتش زیر مبل و گفت اینو صبح مثلا پیداش کن و بهش بگو چون مواظب اسباب بازیت نبودی ازش محروم میشی.
تا رسیدیم به امروز یعنی روز سه شنبه
صبح موقع صبحانه خوردن یهو چشم پارسا به هواپیماهه افتاد و یه هههههههههه بلند گفت و یواشکی هولش داد عقب تر تا نبینیمش طفلکی چه استرسی داشته اون موقع
بعد من طبق نقشه پیداش کردم و گفتم پارسا مامان اینو چطور شد شکستی؟ گفت: "مامانی تقصیر من نبود تقصیر بالش بدجنس بود، افتاده بود روی هواپیمام منم نمیدونستم اون زیرشه وقتی پریدم رو بالش؛ بال هواپیمام شکست" منم گفتم چون نمیدونستی و خودت با پرت کردن و کوبیدن نشکستی اشکالی نداره من چسب می زنم و درستش میکنم
حالا گذشت تا ظهر موقع اومدن بابایی شد؛ بابایی نزدیک خونه که میشه معمولا زنگ میزنه ببینه چیزی هست برای خرید یا نه وقتی صدای زنگ تلفن اومد و گفتم باباییه پارسا با نگرانی میگه:"ای وای خاک به سرم شد مامانی، بخ بخت شدم، بابایی الان بیاد ببینه بال هواپیمام شکسته زنده به گولم میکنه"
منو میگی؛ اینقدر از این حرفهاش تعجب کردم و خنده ام گرفت که تا بابایی بیاد نمی تونستم جلوی خنده ام رو بگیرم وقتی هم جریانو به بابایی گفتم اونهم کلی خندید و بعد با پارسایی صحبت کرد و گفت که نترسه چون شکستن بال هواپیما اتفاقی بوده از دستش عصبانی نیست و موضوع فعلا فیسله پیدا کرده