پارساپارسا، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 10 روز سن داره

پسر گل مامان و بابا

جل الخالق، قدرت تکنولوژی روبین...

سلام به همه هفته ی پیش برای پارسا کوچولو یه نرم افزار آموزشی گرفتیم به نام آرین حتما خیلی ها اسمشو شنیدن یا امتحانش کردن چون نرم افزار معروفیه خلاصه آوردیم نصبش کردیم و اسم آقا پارسا رو دادیم و همچنین کارهایی که میخاییم پارسا تشویق به انجام دادن یا ندادنش بشه رو تعیین کردیم و بلافاصله بعد نصب، یه پسر کوچولو به اسم آرین نام پارسا رو صدا کرد و خودش رو معرفی کرد و به پارسا گفت که اگه از این به بعد کارهای خوب بکنی بهت جایزه میدم و فلان کارها رو نباید بکنی و ... بعد یه شیطونک هم داشت که میگفت من نمیذارم کارهای خوب بکنی و جایزه ببری   اینم برای اینه که به بچه انگیزه ی مبارزه بدن (شکست شیطونک) قربون...
8 بهمن 1391

میخام تشکر کنم ازت مامان

سلام عزیز دل مامان پسر گلم از اوایل پاییز وقتی متوجه شدم یواش یواش داری برای خودت مردی میشی تصمیم گرفتم جیش گفتن یادت بدم الان یه ماهی میشه که می بینم که ماشالله ماشالله دیگه کاملا جیشتو کنترل میکنی و هر وقت که جیش داری میای با اون زبون شیرینت میگی "مامایی بلیم دوهتولی؟" منم کلی دلم برای دستشویی گفتنت ضعف میره باریکلا پسر عاقل من و مرسی که مامانو زیاد اذیت نکردی   ...
24 دی 1391

شیرین زبونی برای آقای سلمونی

چهار شنبه ی هفته ی قبل آقا پارسای خوشگل مامان و بابا همراه بابایی رفتن سلمونی تا موهاشونو کوتاه کنن، از اونجایی که پارسایی خیلی با آقای سلمونی دوست شده عمو صداش میکنه، و ظاهرا خوب هم تو دل این آقا جا باز کرده برا خودش خلاصه کار اصلاح موی بابایی تموم میشه و پارسایی میشینه رو صندلی اصلاح (حالا بماند که تا بابایی سرش بند بوده کلی شیطونی کرده و اونجا رو بهم ریخته  ) و از لحظه ای که میشینه هی سرشو بر میگردونده عقب و سر تا پای عمو رو نیگا میکرده و هی عمو میگفته که آقا پارسا سرتو صاف نگه دار و آیینه رو نیگا کن  بالاخره طاقت بچه ام طاق میشه و حرف دلشو به عمو میزنه که :" عمو تو مامانی؟ اٍ!!! اٍاٍ !!!!! ...
24 دی 1391

نصیحت جوجویی

چند وقت پیش دختر دایی آیدا با مامانیش اومده بودن خونه ی ما و از اونجایی که آیدا کوچولو هم همسن پارساست (4 ماه کوچولوتره) سر هر اسباب بازی دعواشون میشد و هر دفعه صدای گریه و اعتراض یکی بلند میشد تا اینکه یه دسته مداد رنگی آوردم و به هر کدوم یه برگ کاغذ دادم که مثلا سرشون گرم بشه و دعواشون نشه خلاصه دوتاشون هم مشغول شدن و یکم که گذشت آیدا کوچولو به فکر ابتکار افتاد و شروع کرد میزو نوشتن (البته میز شیشه ای) پارسا هم چند بار به زبان نی نی ها بهش تذکر داد که " آیدا دفتل(دفتر) بنویس" "آیدا میس(میز) ننویس" تا اینکه با دیدن بی توجهی آیدا داد زد و با عصبانیت گفت" آیدا ندفففتم؟ ندففففتم؟میس ننویس؟(نگفتم؟)&quo...
21 دی 1391

پسر با سواد من حالا دو تا کتاب داره

جدیدا دو تا کتاب برای آقا پارسا خریدیم که یکیشون لالایی و یکی دیگه شون در باره باغ وحشه جوجو اینقدر کتابهاشو دوست داره که چند شبه اونها رو با خودش تو رختخواب می خوابونه، روشون لحافشو می کشه و میگه "مامایی تتابا با من بخوابن خووووووووووووووب؟" از یه قسمت کتاب باغ وحشش هم خیلی حال میکنه اونهم قسمتیه که میگه "طوطی به یاسی داد سلام    اونهم جواب میده سلام       یاسی میخاد حرف بزنه          طوطی بازم میگه سلام" به اینجا که میرسیم قش قش میخنده قربونش برم   ...
21 دی 1391